من شرمنده می شوم وقتی به حرف های تو فکر می کنم....وقتی به اشاره های تو فکر می کنم.... شرمنده می شوم وقتی دارم گوش می دهم....وقتی از من جواب می خواهی...وقتی که تایید اشتباه می خواهی.....از من حساب و کتاب می خواهی.....من شرمنده می شوم وقتی که داری برایم روی تصویر خاطره ها مثال می آوری.... وقتی که داری انگشت اشاره ات را به سمتم نشانه می روی.....
من شرمنده می شوم وقتی که داری مسیر یک راه آمده را با من مرور می کنی....وقتی که داری انتهای یک راه دور افتاده را نشانم می دهی....من شرمنده می شوم وقتی تو از واژه هایم گله می کنی.....وقتی تو از مهربانی هایم شکایت می کنی.....
من شرمنده می شوم وقتی گاهی......جایی.....بعضی حرف ها را به رخم می کشی..........
من شانه هایم حالا خم است زیر بار این شرمندگی ها....چشم هایم سرخ و همیشه نم است زیر باران این دلواپسی ها....من از خودم متنفرم وقتی شده ام درد و دلت.... وقتی شده ام دردِ دلت....
من شرمنده ام وقتی تو از اشتباهم می گویی......وقتی تو از گناهم می گویی.....می فهمی؟.........
من حالا شرمنده ام اگر می شود کمی به قلب زخمی ام رحم کن....کمی دست اشتباه هایم را بگیر و مرا دلگرم کن....اگر می شود مرا ببخش.........
این یک اقرار عاشقانه بود.......